یک روز صبح (بهمن 1359) که به تنهایی از روستای مالکیه در جنوب سوسنگرد به طرف خط برادران دکتر چمران که چند کیلومتر جلوتر بودند رفتم تا از آتجا به روبروی روستای آلبوعفریه شمالی بروم برادران دکتر چمران حدوداً روبروی ساختمان شیروانی آلبوعفریه شمالی در اینطرف رودخانه در ساختمانی مستقر بودند. هنگام برگشت مجبور بودم در منطقه ای باز حرکت داشته باشم زیرا هیچ عارضه ای نبود و دشمن از سمت روستای آلبوعفریه جنوبی و ساریه کاملاً دید داشت. ناگهان دیدم از ما بین روستای آلبوعفریه جنوبی و ساریه یک چیزی پر پر کنان در آسمان به طرفم می آید!! شروع به دویدن کردم که دیدم گویا به سمت من که در کنار سیل بند رودخانه حرکت می کردم شلیک شده است. بلافاصله بر روی زمین دراز کشیدم و همچنان نگاهم به آن که یک روشنایی هم از آن دیده می شد بود که دیدم موشک را پائین آورد تا در سطح زمین به من بزند که در حدود پنجاه متری ام به عارضه ای که از زمین بلند تر بود خورد و منفجر گردید. بلافاصله بلند شده و به دو به مالکیه آمدم. از آنجا که هیچ چیزی جز من در آن منطقه نبود دشمن می خواست با این موشک ضد تانک من را بزند.