سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باقر نیوز


قرآن
نهج البلاغه
صحیفه سجادیّه
دفتر حفظ و نشر
دفتر مقام معظم رهبری
قوه قضائیه
شورای نگهبان
مجلس شورای اسلامی
ریاست جمهوری
بلاگفا
ایرنیک
مشخصات دامنه ها
قاسم روانبخش
کیهان
پرتو سخن
طنز دکتر سلام
قانون اساسی
وبلاگ اصولگرا
چمیل ایران
خبرگزاری فارس
بی باک
رجانیوز
یزد رسا
یزد امروز
یزد فردا
بسیج پیشکسوتان
ساعت و تقویم
خبرگزاری تقریب
یزد بانو
سردار خیبر
آثار آیت الله مصباح یزدی
گوگل
پارسی جو
کلوپ
فیس نما
سایت پیوندها
اظهار نامه مالیات بر ارزش افزوده
فتن
سمن
توفان
گلچینه
تامین اجتماعی نیروهای مسلح
لیست بیمه
فیش حقوق
سایت محمد صالح جوکار
وطن امروز
تریبون
مرابطون
فیروزی
راز قطعنامه
نهم دی
شبکه اصلاع رسانی دانا
افسران جوان
یزد آوا
خوانده شده ها
اطلاع رسانی پرونده قضایی
برج نیوز
میبد ما
نشریه خط حزب الله
صراط نیوز
عصر سیاست
خبرگزاری تسنیم
وبسایت کریمی قدوسی
ثبت نام زائران پیاده اربعین
نسیم آنلاین
تقویم نجومی
مسافت یاب
نتایج آزمون فنی حرفه ای
سید ابراهیم رئیسی
پیشگامان
صدا و سیما
سازمان امور مالیاتی
بنیاد ملی نخبگان
ثبت اختراع
راه راستی گفتگو با...
پارس دهملا
ایتا
ایران معاصر
بانک جامع اطلاعاتی صهیونیسم
سینما مارکت
ایتا
بازتاب برنا
مرکز مالکیت معنوی
سامانه ثنا
سامانه بام بانک ملی
آی آر 24
میل فا
مشرق نیوز

     با نزدیک شدن به دوماه مأموریت فشار برادران برای رفتن به یزد زیاد شد و خواستار جایگزین شدن نیروهای جدید شدند که این مسئله با آمدن یک اتوبوس نیرو از یزد حل شد ولی با توجه به اینکه عملیات بزرگی توسط سپاه در حال طراحی بود از برادران خواستند که بمانند و مأموریت دو ماهه شان مقداری تمدید شود. ولی این درخواست را اکثراً رد نمودند و آنها در اواسط اسفند به اهواز منتقل شدند. در آنجا هم هر چه با آنها صحبت شده بود که به شما نیاز داریم قبول نکرده و عازم یزد شدند. فقط سه نفر ماندیم آقای اکبر فتوحی که فرمانده مان بودند و برادر میردهقان و بنده، ما یک ماه و نیم دیگر ماندیم و در عملیات یا مهدی شرکت کرده و سپس به یزد بازگشتیم ولی برادر میردهقان باز هم ماند و همراه ما به یزد نیامد. 


ارسال شده در توسط باقر نیوز

     از جمله مشکلات منطقه سوسنگرد ترکش خوردن گاوها و مرگ تدریجی آنها و به تعفن کشیده شدن منطقه بود. لذا مطرح شد اگر امکان داشته باشد گاوهای ترکش خورده را ذبح و گوشتش را برای آشپزخانه ببرند. تا مشکل تعفن منطقه هم تا اندازه ای حل می شود. نظری هم بود که گاو مال مردم است و نمی شود در آن تصرف کرد ولی پاسخ این بود که مردم از اینها دست کشیده و رفتند و گاو ترکش خورده که در حال مرگ است دیگر برای صاحبش گاو نمی شود و از طرفی دولت خسارت مردم را بعداً تأمین خواهد نمود. یکی از برادران به نام فلاح که به حرفه ذبح آشنا بود هر چند گاهی به همراه افرادی که از سوسنگرد می آمدند سراغ گاوهای ترکش خورده رفته و آنرا ذبح می کردند. البته این کار هم خطرناک بود زیرا منطقه به طور مداوم زیر آتش دشمن قرار داشت. یک روز به وی پیشنهاد دادم چند کیلویی از گوشت آنرا بیاور تا کبابی درست کنیم. او هم آورد. با زحمت هیزم تهیه کرده و گوشت را ورق ورق نموده و روی آتش گذاشتیم ولی گوشت هم کشیده شد و کاملاً پخته نگشت هر چه بود آنرا برای شام بر سر سفره آوردیم ولی هر چه بچه ها تلاش کردند تکه ای از گوشت را کنده و بخورند نشد زیرا گوشت مربوط به گاو سالمندی بود که به این سادگی گوشتش پخته نمی شد. برای اینکه مقداری از زحمتهای تهیه این کباب به کاممان برود به شوخی طرحی دادم که یک نفر مقداری از گوشت را در دهان بگذارد و نفر دیگر بقیه گوشت را گاز گرفته و بکشند تا مقداری از آن کنده شده بعد بخورند. جهت تنوع این کار با یکی از برادران آزمایش شد. اما هر چه تلاش کردیم نتوانستیم هیچکدام تکه ای از گوشت را بکنیم. خلاصه هوس کباب از سرمان کاملاً در رفت.


ارسال شده در توسط باقر نیوز

یک روز صبح (بهمن 59) در نزدیکی ساختمان آجری مالکیه بودم یک گلوله توپ آمد و با سوت کشیدن شدیدی از بالای سرم عبور کرد و در حدود سی متری ام به زمین خورد که هیچ ترکشی به من اثابت نکرد که تعجب نمودم (اکثر ترکش گلوله های توپ به سمت جلو و جناحین)می باشد) ولی حدود 150 متر جلوتر داخل زمین مزروعی سر و صدای بچه ها بلند شد و بعد از چند دقیقه یکی از برادران که به شدت از ناحیه ران پا مجروح شده بود را آوردند او که یک مقداری هول کرده بود با لهجه میبدی مرتب می گفت رفته بودم علف بیچینم برا گو (گاو). لازم به ذکر است تعدادی از برادران میبدی و اردکانی که در دو خانه مستقر بودند هر کدام گاوی را گرفته بودند و به آن آذوقه می دادند و در عوض از شیرش استفاده می کردند که این آذوقه آوردن کار دستشان داد و یک مجروح تقدیم کردند.


ارسال شده در توسط باقر نیوز

     در حالیکه روستای آلبوعفریه شمالی در دست دشمن بود برادران دیده بان می گفتند تعدادی زن در این روستا هستند و برای عراقیها نان می پزند و با توجه به اینکه روستا زیر آتش بود اما اجازه نمی دادند آنها به مناطق امن بروند. یک شب که هوا هم تا اندازه ای سرد بود (بهمن 59) تعداد هفت نفر از این زنها خود را به رودخانه نیسان (شاخه ای از کرخه) انداخته تا با شنا کردن به اینطرف بیایند. متأسفانه فقط یک زن عرب توانسته بود موفق شود به اینطرف بیاید و از سرنوشت بقیه خبری نداشت، گو اینکه آب آنها را برده بود یا عراقیها آنها را در آب زده بودند. بنده آن زن را ندیدم ولی بچه ها که با وی روبرو شدند علت فرارش را اذیت و آزاری که عراقیها نسبت به آنها داشتند بیان کرده بود.


ارسال شده در توسط باقر نیوز

     در مالکیه سوسنگرد که بودیم (بهمن 59) چند روز پس از اینکه از آوردن گله ای از گاوها در منطقه ساریه موفق نشدیم تصمیم گرفتیم گله ای از گاوها که در اطراف مالکیه هستند را از پل روی کانل انتقال آب عبور دهیم تا برای بردنشان به سوسنگرد مشکلی نباشد. من با برادر ابویی راه افتادیم و این گاوها که در شرق جاده مالکیه بودند را به طرف جاده و پل هدایت کردیم. بی زبانها ابتدا گوش به حرف داده و به سمتی که ما می خواستیم رفتند ولی نزدیک پل که باید از آن عبور می کردند یا نمی فهمیدند چه باید بکنند یا می ترسیدند از یک پل آهنی کوچک عبور کنند.. در این موقعیت حساس که زحمات یک ساعته ما داشت به ثمر می رسید دشمن بعثی متوجه این قضیه شده بود و شروع به پرتاب توپ به سمت گاوها و ما نمود که اینها هم بیشتر رم کردند و دیدیم نمی توانیم در این وضعیت آنها را کنترل کنیم و ممکن است خودمان هم آسیبی ببینیم لذا گاوها را رها کرده و به مالکیه بازگشتیم.


ارسال شده در توسط باقر نیوز

یک روز که به همراه چند نفر از برادران به روبروی آلبوعفریه شمالی رفته بودیم ( اوایل بهمن 59 ) عراقی ها چند خمپاره و نارنجک تفنگی به طرف ما پرتاب کردند من که در سنگری که قبلاً برای آمپلی فایر درست کرده بودیم بودم دیدم یکی از گلوله ها فر نمود ولی منفجر نشد پس از اینکه آتش تمام شد به دنبال محل زمین خوردن آن رفتم دیدم نارنجک تفنگی نصف آن داخل زمین فرو رفته و پره آن پیداست آنرا از زمین بیرون کشیدم دیدم نارنجکی باریک و بر خلاف نارنجک های ضد تانک است. این برای اولین بار بود که نارنجک تفنگی ضد نفر می دیدم. به فکر افتادم که چرا این نارنجک منفجر نشده دیدم یک پیچی بر سر نارنجک هست که عراقی ها آنرا باز نکرده اند لذا از این حماقت دشمن خوشحال شده و آن پیچ را باز کردم تا آنرا به طرف دشمن پرتاب کنم اما دیدم یک استوانه برنجی حدود یک سانتیمتر از آن بیرون آمد و بعد هر چه آنرا با انگشن فشار دادم که آنرا پایین بفرستم نشد. احساس کردم یک کلکی در کار است لذا با توجه به اینکه فشنگ گازی هم برای پرتاب درست کرده بودم از شلیک منصرف شدم برادری به نام کمال که در محل حضور پیدا کرد مرا تشویق نمود که این نارنجک را به طرف عراقی ها بزنم زیرا ترکش خوبی دارد ولی من به واسطه مشکوک بودن نارنجک و نشان دادن آن به برادران دیگر تا نارنجک ضد نفر را هم ببینند آنرا به همراه خودم به مالکیه آوردم و در دید و دسترس دیگر برادران قرار داده و سپس آنرا داخل ساک شخصی خودم گذاشتم. بعد از چند ماه که به یزد می آمدم (15/1/60) این نارنجک تفنگی به همراه دو گلوله خمپاره عمل نکرده و مقداری مواد انفجاری خارج شده از راکتهای عمل نکرده دشمن به یزد آوردم.

 

     در اوایل سال 60 یک نمایشگاهی از طرف بسیج برگزار می شد که از من خواستند که اگر چیزی از وسایل جنگی دارم امانتی به آنها بدهم که من نارنجک تفنگی را به آنها دادم. در اردیبهشت و خرداد 60 برای آموزش تخصصی به پادگان امام علی علیه السلام تهران اعزام شدیم که من به واسطه علاقه به تخریب به این کلاس رفتم. بعد از آموزش ما را به معاونت آموزش سپاه یزد معرفی کردند و ما به باغ خان (پادگان شهید بهشتی ) اعزام شدیم در آنجا فرصت خوبی برای فعالیت بود از آنجا که نارنجک تفنگی نوع عراقی نداشتیم رفتم و نارنجک امانتی را بعد از چند ماه از بسیج (برادر پرنیان) گرفتم. ابتدا خواستم ببینم که علت اینکه من پیچ روی آنرا بازکردم و استوانه برنجی بیرون زد و دیگر پیچ بسته نشد چه بود. ابتدا ماسوره را از نارنجک باز نمودم. سپس دوقالب مواد انفجاری داخل نارنجک را بیرون آوردم و سراغ ماسوره رفتم تا عملکرد آنرا دریابم. ابتدا خرج کمکی را باز نمودم سپس یک خرج میانجی داشت که آنرا هم بیرون آوردم و بعد به چاشنی رسیدم با تعجب دیدم ماسوره مسلح است و چاشنی زیر سوزن قرار دارد و با توجه به اینکه این مدت این دست آن دست شده و خودم هم قبلاً به آن فشار وارد نموده بودم سوزن کاملاً داخل چاشنی را سوراخ کرده بود!! تعجب من این بود که چرا این مدت و با این فشار سوزن نارنجک منفجر نشده و پی بردم که چه کار بسیار خطرناکی در آوردن این نارنجک انجام دادم. و متوجه شدم که دشمن به عمد نارنجک را به اینصورت پرتاب کرده بودند که در بازگرداندن آن به طرف دشمن بر سر اسلحه منفجر شود و اگر آنروز من آن نارنجک را به طرف دشمن شلیک کرده بودم بلافاصله بر سر اسلحه منفجر می شد. زیرا این نارنجک دو ضامن دارد یکی در بغل و دیگری روی آن، ضامن بغل که باز شود هنگام شلیک اولیه بر اثر نیروی اینرسی ضامن داخلی سوزن را آزاد کرده و رو به بالا حرکت می کند تا چاشنی بتواند در زیر آن قرار بگیرد. ولی اگر ضامن بالا باز نشده باشد سوزن نمی تواند به بالا برود تا چاشنی به زیر آن قرار بگیرد لذا موقع زمین خوردن منفجر نمی شود. ولی پس از شلیک اگر ضامن بالا باز شود چون ضربه شلیک، ضامن سوزن را آزاد کرده سوزنی که می بایست در لحظه شلیک بالا بیاید هم اینک بالا آمده و نارنجک آماده انفجار می شود تا با کوچکترین ضربه عمل کند. این ضربه با افتادن نارنجک از دست یا شلیک آن از سر اسلحه ایجاد می شود.

 

     متأسفانه تعدادی از رزمندگان ما در ابتدای جنگ با این حیله دشمن و به واسطه محدودیت در مهمات که توسط بنی صدر خائن صورت می گرفت این نارنجک تفنگی ها را به طرف دشمن باز می گرداندند که بلافاصله شهید می شدند. ظاهر نارنجک هم برای نیرویی که آشنایی کامل ندارد گول زننده است و معمولاً چنین تصور می شود که دشمن یادش رفته ضامن را باز نماید. خلاصه می خواستم ببینم که واقعاً چاشنی خراب بوده که این مدت منفجر نشده یا دست غیبی این نارنجک را تا اینجا حفظ نموده است. من داخل نارنجک تفنگی راپر از شن نمودم تا وزن آن طبیعی شود و فقط همان چاشنی انفجاری ضعیف داخل آن بود به خود گفتم از چند سانتیمتری شروع می کنم و همینطور ارتفاع را زیاد می کنم تا ببینم چاشنی منفجر می شود یا خیر. همینکه نارنجک تفنگی را از فاصله حدود پنج سانتیمتری از دستم رها نمودم چاشنی منفجر شد!!! آن موقع بود که در یافتم دست غیبی در کار بوده و این نارنجک را برای ما نگه داشته تا حادثه ای بوجود نیاید. این باعث شد تا در دوره های آموزشی که برگزار میگردید این را به برادران بسیجی بگویم تا یک وقت فریب دشمن را نخورند. اتفاقاً چند سال بعد برادری به نام امرالهی که بعداً به شهادت رسید تعریف کرد در سال 60 در کلاس سلاح مسئله نارنجک تفنگی را گفتید، موقعی که به جبهه اعزام شدم ما را به سوسنگرد در خط نیسان بردند که فاصله با دشمن بسیارا نزدیک بود یک وقت دیدم فرمانده گروهان می خواهد نارنجکی که عراقی به همین صورت پرت نموده را با باز نمودن ضامنش به طرف دشمن بزنند که من گفتم این کار را نکنید منفجر می شود. او مرا مسخره کرد که تازه رسیده می خواهد به ما یاد بدهد. من از آنها خواستم نارنجک را به پشت خاکریز بیاندازیم اگر منفجر نشد بعد به سمت دشمن بزنید این را قبول کرده و هنگامی که نارنجک تفنگی به پشت خاکریز پرت شد منفجر گردید. در مرکز آموزش شهید بهشتی چون اقلام کمک آموزشی نداشتیم همین نارنجک تفنگی ضد نفرعراقی به عنوان نارنجک مشقی از آن استفاده می کردیم و هر گروهان آموزشی را به دو دسته تقسیم می کردیم و به فاصله ای که نارنجک به آنها نرسد می ایستادند و یکی یکی نارنجک را توسط اسلحه ژ3 و فشنگ گازی به طرف همدیگر پرت می کردند تا با نحوه شلیک آن آشنا شوند. باز خدا را شکر می کنم که بدین صورت خطر بزرگی را به خیر و نیکی برای رزمندگان تبدیل نمود.


ارسال شده در توسط باقر نیوز

     چند روزی بود که به منطقه آلبوعفریه شمالی سوسنگرد وارد می شدیم(دی 59). احساس کردیم علی رغم خانه های روستایی که از روبرو بر حرکت ما دید داشت منبع آب آن که در انتهای روستا بود محل مناسبی برای استقرار دیده بان بود. لذا به جهت نا امن کردن آن یک روز با چند نفر از برادران رفتیم تا منبع آب را بزنیم. یک قبضه بازوکا با چند راکت آن را برداشته و حرکت نمودیم. لازم به ذکر است بازوکا راکت انداز ضدتانک سازمانی ارتش در سابق بود و از رده خارج گردیده بود اما به واسطه جنگ این اسلحه را در اختیار سپاه گذاشته بودند. دو راکت بازوکا داخل یک جعبه چوبی قرار داشت. ابتدا چند گلوله در فاصله بیش از 700 متری به سمت منبع شلیک شد که به آن برخورد نکرد. من گفتم نزدیک می روم و آنرا می زنم خلاصه از مدرسه آجری هم عبور کردم و در حالیکه امکان داشت عراقیها که از پشت که دید و تیر داشتند من را بزنند در محل مناسبی در فاصله حدود 300 متری به طرف منبع شلیک کردم که از فاصله بسیار کمی از آن عبور کرد و به آن برخورد نکرد. به هر حال اگر دیده بان دشمن داخل آن بود شانس آورد. اما این باعث شد تا حداقل امنیت منبع آب برای دیده بانی به خطر بیافتد.


ارسال شده در توسط باقر نیوز

     یک روز ظهر (دی 59 مالکیه سوسنگرد) که منطقه معمولاً از آتشهای طرفین آرام می گرفت در جلو ساختمان در کنار منبع آب در حال شستن لباس بودم که دیدم دکتر چمران در حالی که پایش کمی می لنگید پیاده از منطقه جلو که نیروهایش مستقر بودند بر می گشت من که یک مقدار خجالتی بودم سلامی کردم. بعد که ایشان رفت خبرش را به برادران دادم و از اینکه ایشان را به داخل ساختمان دعوت نکردم تا پذیرایی شود یا عکسی با هم بگیریم شرمنده شدم. آن موقع جاده بسته بود زیرا طرح دکتر چمران اجرا شده و آب توسط کانال به شرق هدایت می شد و از طریق یک قایق عرض کانال باید طی می شد. بعداً پلی روی جاده زدند و مشکل تردد حل گردید.


ارسال شده در توسط باقر نیوز

     یک شب که برای گذاشتن نوار به همراه برادر میردهقان به منطقه آلبوعفریه شمالی آمدیم معمولاً یکی از ما داخل سنگر نوار گذاشته و یکی در دهانه سنگر نگهبانی می داد. شبی کاملاً تاریک بود من داخل سنگر بودم که یک وقت میردهقان گفت عراقیها ما را محاصره کردند یکی روی سیل بند رودخانه هست و تعدادی هم از پشت مدرسه می آیند!! به اصطلاح زهره ام رفت و ضبط را خاموش نمودم. گفتم امشب کارمان تمام است دو نفر حدود 2 کیلومتر از نیروهای خودی دور شده و وارد منطقه ای شوند که داخل منطقه دشمن به حساب می آید نتیجه ای جز این نخواهد داشت. من احتمال دادم با توجه به اینکه چند شب متوالی نوار گذاشتیم عراقیها به رگ غیرتشان برخورده و از طرف ساریه و یا با عبور از رودخانه می خواهند ما را دستگیر کنند. برای اینکه دشمن متوجه نشود گفتم بیا داخل تا ببینم. سنگر خیلی تنگ بود و به زحمت از کنارش رد شدم و با قلبی مملو از تپس بیرون را نگاه کردم مواظب بودم خیلی از سنگر بیرون نیایم. با تعجب دیدم سمت چپ در فاصله حدود پنجاه متری یک نفر روی سیل بند ایستاده است و تعدادی هم با فاصله بیشتر در سمت راست مدرسه آرام آرام جلو می آیند. منطقه هم علی رغم اینکه نوار گذاشته بودیم کاملاً آرام بود و این باعث شد تا مطمئن شوم عراقیها برای دستگیری ما آمدند. در انتظار لحظاتی بحرانی بودم و کاری جز سکوت مرگبار نمی توانستم داشته باشم. و با دقت افراد رو در رور را نگاه می کردم و اسلحه ام هم آماده بود تا در صورت لازم به سمتشان تیراندازی کنم. ارزیابی اولیه من این شد که فرد بالای سیل بند فرمانده شان است و منطقه را زیر نظر دارد و نیروها را هدایت می کند. در آن تاریکی که لحظه مرگ و حیات برایمان تجلی شده بود. یک وقت مشاهده کردم آن کسی که روی سیل بند ایستاده حرکت نمود و چرخشی کرد که طول بدنش مشخص گردید و متوجه شدم انسان نیست بلکه الاغی بود که بالای سیل بند رفته و پشت یا سرش به ما بود و در تاریکی انسان به نظر می رسید. یک مقداری خیالم راحت شد و دعا می کردم آنهایی هم که سمت راست هستند حیوان باشند. مقداری که دقت کردم و آنها هم جلوتر آمدند متوجه شده آنها دسته ای گاو هستند که به اینطرف می آیند. میر دهقان که از بنده نگران تر بود منتظر این بود تا به او اطلاع دهم چکار باید بکنیم که به وی خبر دادم اینها عراقی نیستند بلکه خر و گاو بودند. او هم بسیار خوشحال شد و با هم به کنار سیل بند رودخانه آمده و منطقه را دید زدیم. در آن هنگام یک تیربارچی عراقی شروع به تیراندازی با فشنگ رسام به سمت مالکیه نمود. او تیراندازی را مقداری به سمت بالا انجام می داد تا افت آن جبران شود و در مالکیه به زمین آید. من خیلی مایل شدم با توجه به اینکه روبروی ما قرار داشت محل او را دقیقاً نشانه رفته و رگباری به طرفش بزنم خلاصه با ثابت نمودن اسلحه در حال تنظیم و نشانه روی بودم که دشمن تیر اندازی را ادامه نداد و من هم دیدم تیری که بزنم مؤثر واقع نمی شود لذا شلیکی انجام ندادم.


ارسال شده در توسط باقر نیوز

     در یک شب تاریک که مهتاب در آسمان نبود (دی ماه 59) با هماهنگی بچه های چمران برای گذاشتن نوار به جلوی روستای آلبوعفریه شمالی آمده بودیم. قبل از اینکه نوار را بگذاریم دیدیم گروهی دارند می آیند! نمی دانستیم اینها عراقی هستند یا خودی!؟ خلاصه بلند گو را روشن نکرده و منتظر شدیم که چه می کنند. یک وقت از جلو ما عبور کردند و دیدیم در کنار سیل بند گسترش یافته و به طرف عراقی ها شروع به تیراندازی کردند و خوشحال شدیم که خودی هستند. من به برادر میردهقان گفتم من جلوتر می روم و به آنها بگویم که ما اینجا هستیم و یک وقت خیال نکنند دشمن هستیم. همینکه جلو می رفتم در آن تاریکی دیدم یک برادری که هیکلی هم بود می خواهد یک نارنجک تفنگی ژ3 به طرف عراقی ها بزند، صدایش زدم که برادر ما خودی هستیم که از چا پرید و نارنجک تفنگی را به طرف من گرفت و با تندی می گفت کیستی؟!! ایست و نزدیک می آمد تا به جند قدمی من رسید و سر اسلحه اش که نارنجک تفنگی بود به طرف سرم گرفته بود. من هم با آن لهجه یزدی می گفتم ما خودی هستیم و از گردان صراف می باشیم ولی گویا او متوجه نمی شد و یقین کرده بود دشمن هستم. خلاصه در آن تاریکی و سر و صدای شلیک خودی و دشمن با یک مکافاتی حالیش کردم که خودی هستم. بعد که متوجه شد گفت چرا بدون هماهنگی به اینجا آمدید که من گفتم قبل از اینکه شما بیائید با هماهنگی به اینجا آمدیم و آنها به شما چیزی نگفتند. بعد متوجه شدیم این برادران از گروه چمران بودند که از سوسنگرد آمده بودند. این برادری که من با وی روبرو شدم مسئولشان بود وی گفت نزدیک بود نارنجک تفنگی را به سرت شلیک کنم.


ارسال شده در توسط باقر نیوز
   1   2   3      >