یکی از آرزوهای بچه ها این بود که به طرف هواپیمای دشمن شلیک داشته باشند که به طور اتفاق این نصیب بنده شد. چند روز بعد که از این حادثه می گذشت در صبحی دیگر با همسنگر قبلی نگهبان بودیم هوا گرگ ومیش بود تیر بار ژ3 روبرویمان بود و ما کنار یکدیگر در انتهای سنگر روی بلندی نشسته بودیم وی همچون گذشته چرت می زد یک وقت دیدم فریاد کشید هواپیمای دشمن و خود را به طرف تیربار پرت کرد و آنرا مسلح نمود تا به سمت آن تیراندازی کند وی منتظر بود تا هواپیماها نزدیک شده و در تیر رس قرار بگیرتد تا تیر اندازیش را شروع کند. من هر چه نگاه کردم هواپیمایی را ندیدم جز چند کلاغ که از دور در حال پرواز بودند. به او گفتم نزن اینها کلاغند!! البته میگهای عراقی نیز سیاهرنگ بودند و کلاغها تصویری از هواپیمای دشمن را در ذهن تداعی می کردند مخصوصاً به نگهبان چرتی که آرزویش زدن هواپیمای دشمن است و می خواهد قصور گذشته خود را به گونه ای جبران کند.