یک روز صبح (بهمن 59) در نزدیکی ساختمان آجری مالکیه بودم یک گلوله توپ آمد و با سوت کشیدن شدیدی از بالای سرم عبور کرد و در حدود سی متری ام به زمین خورد که هیچ ترکشی به من اثابت نکرد که تعجب نمودم (اکثر ترکش گلوله های توپ به سمت جلو و جناحین)می باشد) ولی حدود 150 متر جلوتر داخل زمین مزروعی سر و صدای بچه ها بلند شد و بعد از چند دقیقه یکی از برادران که به شدت از ناحیه ران پا مجروح شده بود را آوردند او که یک مقداری هول کرده بود با لهجه میبدی مرتب می گفت رفته بودم علف بیچینم برا گو (گاو). لازم به ذکر است تعدادی از برادران میبدی و اردکانی که در دو خانه مستقر بودند هر کدام گاوی را گرفته بودند و به آن آذوقه می دادند و در عوض از شیرش استفاده می کردند که این آذوقه آوردن کار دستشان داد و یک مجروح تقدیم کردند.