یک شب (دی ماه 59) که با یکی از برادرانی که یادم نیست از کدام استان بود در کنار سیل بند روستای مالکیه نگهبان بودیم. این تنها سنگر ما (گردان صراف) در روستای مالکیه بود که یک تیربار ام یک در آن مستقر بود و من بعضی مواقع در پاسخ به عراقی ها با آن به طرف آلبوعفریه شمالی تیر اندازی می کردم. این برادر که خیلی محتاط بود به من توصیه و نصیحت می کرد که رعایت مسائل ایمنی را بنمایم و بی احتیاطی نکنم. او معمولاً کلاه آهنی بر سرداشت و سعی می نمود در مدت نگهبانی درپناه سنگر باشد ولی بنده هیچکدام را رعایت نمی کردم البته کار او را هم درست می دانستم اما نه به آن غلیظی که باعث تضعیف روحیه جنگی شود. چند روز بعد گلوله خمپاره ای در نزدیکی این برادر به زمین خورد و گفتند ترکش بسیار کوجکی به پیشانیش خورد و به شهادت رسید.